مـی آیــم دردهـایـم را روی ایــن صفحه ی مجـازی مینـویســم
ولی هیچـوقت . . .
هیچ کس . . .
نفهمید مـن اینهـا را واقعـی "درد" میکشــم . . .
حال من یعنی . . .
یک قدم از افسردگی آن طرف تر . . .
خیابانها را بلد شدم
ماشینها را، مغازهها را رنگهای چراغ قرمز را
جدول ضرب را حتی و دیگر در راه هیچ مدرسهای گم نمیشوم, ولی...
هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم آدمها را بلد نیستم...




